بررسي خطرناکترين تفکر شبه معنوي در گفتوگو با نويسنده کتاب «اسطورههاي صهيونيستي در سينما»
اگرچه حضرت موسي (ع) به عنوان پيامبري اولوالعزم برگزيده شد، تا هدايتگر قوم بني اسرائيل باشد؛ اما پس از آن حضرت و در قرون و اعصار بعدي، دين آسماني يهود و کتاب تورات دچار تحريف شد، به گونهاي که با ظهور حضرت مسيح (ع) بخشي از يهوديان نه فقط ايشان را نپذيرفتند، بلکه در برابر اين پيامبر الهي ايستادند. کمکم يهوديت دچار مادهگرايي شد، اما دوباره با تأثر از برخي مکاتب عرفاني و فلسفي يونان و مصر و روم و بابل باستان، به جريانهاي معنوي و نوعي مکاتب صوفيانه ورود پيدا کرد و بعدها در قرن 13 ميلادي، با ترکيب يهوديت و اين مکاتب صوفيانه باستاني، جريان انحرافي کابالا(قبالا) شکل گرفت. کاباليستها بيشتر بر اعتقادات آخرالزماني و مسيحگرايي خاص و شيطان شناسي و جادوگري و حروفگرايي و ضديت با اسلام و دنياگرايي و ورود به سرزمين موعود و تشکيل حکومت جهاني يهودي و ميل به تسلط سريعتر بر جهان، پافشاري ميکنند. اما متأسفانه با پيدايش صهيونيسم، اينانديشهها نفوذ جدي تري در ميان بسياري از يهوديان دنياطلب کرد. امروزه با ورود به عصر معناخواهي بشر و خستگي از ماشين و تکنولوژي و مدرنيته، دستگاه فرقه سازي صهيونيسم نيز ميکوشد تا معناگرايي مورد نظر خويش را در ميان ابناي آدم بسط دهد و بنابراين فرقههاي انحرافي ميان جوامع مختلف، توسط صهيونيستها رواج داده ميشود.
در اين بين، تأثير و نقش تصوف يهودي قبالا بسيار چشمگير است. از سوي ديگر شكلگيري ابزاري مانند رسانه بهترين امكان براي ترويج و القاي افكار انحرافي در اختيار صهيونيستها قرار داد. اين خاصيت رسانه است كه به عنوان يك ابزار در خدمت بشر در آمده و صاحبان و سردمدارانش از اين ابزار به بهترين وجه ممكن برا ي القاي اهداف خود بهره ميبرند و در اين ميان، صهيونيستها به عنوان حاكمان رسانه در دنياي امروز اين ابزار را براي القا و گسترش فرقههاي ساختگي و مدعي عرفانهاي نوپديد و انحرافي به كار گرفتهاند. به گونهاي كه شايد در كمتر فيلم، انيميشن يا بازي رايانهاي باشد که نشانههاي قبالا را مشاهده نكنيم. براي آشنايي بيشتر با تصوف يهودي، ريشههاي شکلگيري اين جريان مدعي معنويت و نقش ابزار سينما در ترويج اين عرفان، به سراغ محمد حسين فرج نژاد، نويسنده كتاب «اسطورههاي صهيونيستي در سينما» رفتيم تا از منظر وي اين مسئله را واکاوي كنيم. وي طلبه درس خارج حوزه علميه قم و فارغ التحصيل رشته اقتصاد و فلسفه غرب است و مطالعاتي در زمينه سينما، دين شناسي و تاريخ داشته است. آنچه در پي ميآيد، حاصل گفتوگوي ماست.
ريشههاي كابالا (قبالا) يا همان تصوف يهودي از کجا سرچشمه ميگيرد؟
از آنجايي كه دين يهود، يك دين آسماني و ابراهيميبوده، بحث عرفان نيز در كنارش مطرح بوده است؛ اما دين مردمان بني اسرائيل، پس از حضرت سليمان به انحراف اساسي كشيده شد. تا حوالي ميلاد حضرت مسيح(ع) يعني حدود 2هزارسال پيش، سازمان يهود از دست مؤمنان خارج شده و به سمت منافقان بني اسرائيل که بيشتر در قبيله يهودا بودند، كشيده شد. به گونهاي كه با آمدن حضرت عيسي مسيح عليه السلام، در مقابل ايشان ايستادند. بنابراين تأملات عرفاني از ابتدا با اديان ابراهيميهمراه بوده است، اما و پس از ميلاد مسيح، يهوديت به مادهگرايي شديد دچار شد در نتيجه از مباحث عرفاني آن كاسته شد. دنياگرايي و رباخواري و آزار پيامبران خدا و لجاجت يهوديان در آيات بسيار زيادي از قرآن کريم آمده است.
پس از فراز و نشيبهاي فراوان در يهوديت تحريف شده و آميختگي آن با مضامين مشرکانه ميترايي و گنوسي و يوناني(هلنيسم) و رومي(پاگانيسم) و جادوگرايي و شيطانگرايي مصر و بابل باستان، اين دين از خط اصيل و ديني که حضرت موسي(ع) آورده بودند، دور شد. در اوان مسيحيت، مکتب عرفان عرشي(معسه مرکابا/ مرکاوا) و تصوف گنوسي يهود و مکتب عرفاني معسه برشيت(درباره رازهاي خلقت) در ميان يهوديان کم کم رايج شد. در همين زمانها، عناصر جادويي و اندازه گيري کاخهاي الهي و حدود قامت خداوند(شيعور قوما) به صراحت در برخي کتب انحرافي عرفاني يهودي پديدار شدند که مخالفتهايي نيز از جانب برخي علماي مسيحي و يهودي با آنها شد. در قرون وسطي، نوعي حسيديگري نيز در آلمان و شرق اروپا پديد شد و همراه با افسانههايي از خلق موجودي زنده توسط برخي عرفاي يهود به نام گولم، در ميان مردمان رايج شد. اما عرفان منسجم يهودي، ضمن تأثير پذيري از تمام موارد گفته شده، تحت تأثير برخي مکاتب صوفيانه و عرفاي مسلمان و مسيحي از قرن سيزدهم ميلادي در شبه جزيره ايبري يااندلس که محل تعامل فرهنگي ميان اسلام و مسيحيت و يهوديت بود، به وجود آمد. نوشته شدن کتاب زوهر در سال 1286م. در انسجام و گسترش قبالا نقش بسزايي داشت.
در جنگهاي صليبي، از سالهاي1091 تا 1291م. ثروتمندان يهودي و مسيحي از طرف اروپا براي تصرف بيت المقدس به مسلمانان حمله كردند. جنگهايي كه با وجود طولاني بودن و آسيبهاي زياد به مسلمانان، اما به دليل نيروي جهاد و شهادت طلبي آنان موفق نبودند. اين مسئله يهوديان را برآن داشت تا به نام دين، مکتب معنوي را در بين مردمشان به وجود بياورند. به اين صورت يك عرفان حماسي دنيا طلبانه همراه با برتري نژادي يهود سبب شكلگيري مباحث انحرافي در عرفان يهود شد. در واقع عرفان يهودي جديد در اواخر جنگهاي صليبي شكل گرفته و عرفاني بود كه سياست در آن اشباع شده بود. بخش عظيمي از عرفان يهودي در مقابله با مسلمانان و بيرون راندن آنها از سرزمين موعود، يعني مكاني به مركزيت بيت المقدس كنوني يا همان اورشليم اختصاص دارد.
بنابراين شکلگيري اين جريان مدعي معنويت، براي سوء استفاده از فطرت الهي انسان و به کارگيري اين فطرت براي مقاصد سياسي بوده است؟
قبالاي اوليه، ابتدا در شبه جزيره ايبري(اسپانياي امروز) و جنوب فرانسه شروع شد و سپس به ايتاليا کشيده شد. پس از جنگهاي صليبيو شکست يهوديان و مسيحيان دنياطلب و جنگطلب از مسلمانان، آنان به فکر انسجام بخشيدن به تودههاي مردم اروپا افتادند تا راحتتر بتوانند با سوء استفاده از دين، اروپاييان را در مسير اهداف مادي و ضد اسلاميخود بسيج کنند و ضربات محکميبه جهان اسلام وارد کنند. در اين بين،انديشههاي التقاطي تصوف يهودي که متأثر از اساطير و شرک يونان و روم و مصر و ايران و بابل باستان بود، محمل خوبي براي رسيدن به اين هدف بود. با نوشته شدن کتاب «زوهر» حوالي سال 1286م. قبالا به صورت جدي و منسجم در آمد و از جنوب اروپا به سمت شمال گسترش پيدا کرد. پس از آن نقش هلند و انتشاراتيهاي هلندي پروتستان و پيوريتن که از نظر فکري مسيحياني بودند که به يهوديت بسيار نزديک بودند، در بسط کاباليسم بسيار چشمگير بود. حوالي قرون15 به بعد، رسالات متعدد كاباليستي در هلند و سراسر اروپا منتشر شد وحتي طرح روي جلد اين رسالهها، طرحهايي در ضديت با مسلمانان، کار شده بود.
ريشه خصومت برخي يهوديان صهيونيست با مسلمانان از کجا سرچشمه ميگيرد؟
علاوه بر دشمني تاريخي اينان با جريان حق و ظلم ستيز و همچنين کينههايي که از جنگهاي صليبيبه دل دارند، روحيه استکباري و خودپسندي جمعي و نژادپرستي را نيز بايد مورد توجه قرار داد. نگاه حريصانه يهوديان و قبالائيان به سرزمين استراتژيک فلسطين و ممالک خاورميانه، ريشه در تورات تحريف شده دارد،در واقع يهوديان، بيتالمقدس را سرزمين و پايتخت اسطورهاي خود ميپندارند و شعارشان از نيل تا فرات است و مطابق بعضي متون و گفتههاي بزرگانشان، پا را از اين هم فراتر گذاشتهاند و اسرائيل بزرگ را از مصر تا شيراز ميدانند و اين به طور قطع، مقدمه ساز حكومت جهاني يهود در آخرالزمان قبالايي-يهودي است. اخيراً فرقه کابالاي درهاليوود نفوذ جدي کرده است و نسل جديد جهاني را با سحر و سکس و خشونت و ترس در دامن توهمات و خلسه هنر صهيونيستي،انداخته است و با پيوستن بسياري از چهرههاي بنام عالم فحشا و فوتبال و فريب به اين فرقه، بعد تبليغاتي خاصي بدان بخشيده است. البته برخي کاباليستهاي قديمي و علماي يهودي ضدصهيون، با اين جعليات جديد در تصوف يهودي مخالفند؛ ولي بوقهاي تبليغاتي صهيونيان، به فکر منافع ارباب خويشند نه مصونيت اديان از انحرافات.
مباني قبالا درباره خدا و خلقت چيست؟ آنها چه نگاهي به معاد و آخرالزمان دارند؟
تجسم خدا، حضور خدا در بين قوم خود، انسانگونگي خدا، قدرت کم خدا و قدرت زياد شيطان در اين جهان؛ ميراث يهوديت منحرف براي قبالاست. اين مطالب، از بندهاي متعددي در اسفار آفرينش و خروج و ساير کتب مقدس يهودي بر ميآيد. اساطير عجيب ملل باستان در بحث خلقت، تأثير جدي در عرفان شيعورقوما(تعيين حدود قامت خداوند) و معسه مرکاوا (اندازه گيري کاخهاي الهي) و معسه برشيت(رازهاي خلقت) و گنوسيسم يهودي داشته است. تفکرات مسيح گرايانه و آخرالزماني و منجيگرايي با غلبه تفکرات گنوسيان(غنوصيه) و يهوديت انحرافي ماده گرا به همراه تقابل خير و شر، نيز در آثار کابالايي با شدت بيشتري ملاحظه ميشود. آنها معتقدند که قوم يهود، برترين نوع بشر هستند و بايد با غلبه بر شياطين در سرزمين موعود و اسارت مسلمانان، دولت يهودي را در ارض موعود ادعايي، پايه گذاري کنند تا زمينه تکميل خلقت و ايجاد بهشت زميني و تأسيس پادشاهي جهاني داوودي يهود، ايجاد شود. پاگانيسم و چند گانه پرستي و شرک باستان و دوخداگرايي با تأكيد بر قدرت شيطان و شرگرايي، حلولگرايي و پانتئيسم(همه خداگرايي) و دئيسم(خداي بازنشسته و نافي شريعت و پيامبري) و کم شدن قدرت خدا و حاکميت بشر يهودي بر سرنوشت جهان و گنوسيسم(ثنويت، دو مبدأ خير و شر در آئين گنوسي و زردشتيگرايي و رياضت کشي براي رهايي روح از بدن و آخرالزمان و فرجام شناسي گنوسيستي) از ديگر باورهاي آنهاست.
قبالا ايدههاي ديگري هم دارد؟
ميل به تسلط بر عالم از طريق فهم رازهاي آن و يافتن راههاي ميانبر براي حاکميت مطلب يهود بر جهان، سحر و جادوگرايي و علوم غريبه و تکيه بر اساطير و اوهام خاورميانه و اروپا، رياضيات قبالايي و حروفگرايي و علوم کميو رياضياتي براي تسلط بر عالم را در اين فرقه ميتوان ديد. تلاش اسطورهاي کاباليستها براي حيات بخشيدن به توده خام گلي يا چوبي يا فلزي و توليد موجودي به نام «گولم» براي بسط قدرتشان در ميان مردمان، نيز در داستانهاي عاميانه شرق اروپا و سينما نفوذ جدي دارد. آنها زن را تحقير ميکنند و در برخي فرقههاي قبالا او را با شيطان هم سنخ ميدانند و بر مسائل جنسي و سکس افراطي و موسيقيهاي مهيج و خضوع در مقابل شيطان مؤنث يا مذکر، تأكيد دارند. سبک معماري و طراحي اينان، استقلال ندارد و به شدت از معماري فراعنه و قيصرها و پادشاهان دنياپرست، يونان و مسيحيت تأثير پذيرفته است. محوريت توسعه تمدن مادي نيز مورد توجه اينان است. علاوه بر اين مطالب، بر راز آميز بودن دين و توجيه تأويلات هرمونتيکي و قرائات متعدد طبق ميل عالمان قبالايي تأكيد دارند؛ چرا که اين طبيعي به نظر ميرسد که براي توجيه دنياخواهي و تحريف دين و بردن اديان الهي به سمت منافع زرسالاران جهان، بايد قرائات متعدد به رسميت شناخته شود. تأكيد بر تقدس ذاتي و برتري زبان عبري بر ساير زبانها و تلاش براي کشف اسرار دروني حروف عبري و کلمات تورات، نيز به وفور در اساطير قبالايي و سينما و هنر غرب جديد ديده ميشود که ريشههاي جدي قبالايي دارد.غيبگرايي و تأكيد بر وجود انرژيها و موجودات متافيزيکي که به جز افراد انتخاب شده و قابليت دار يهودي، نميتوانند آنها را درک کنند نيز از ديگر مباني فکري آنها در قبال خدا و شيطان و دنياي شر است.
آياانديشههاي يهود با تصوف يهودي متفاوت است؟ اين تفاوتها چيست؟
شايد پاسخ به اين سؤال ساده نباشد. توجه داشته باشيد که يهوديان حدود 3700 سال تاريخ دارند و تأثير و تأثر زيادي بر دنياي پيرامون خود داشتهاند. البته به دليل اقليت بودنشان در ميان حکومت فرعون و بابل و ايران، فرهنگ مستقلي نداشتهاند و تأثيرات زيادي از فرهنگهاي غيرالهي گرفتهاند. همچنين کمي بيش از هزار آيه قرآن درباره يهوديان و دنياپرستي اکثريت آنان ميباشد. اما باز تصوف يهودي، انحرافات بيشتري نسبت به يهوديت دارد. در ابتداي شکل گيري قبالا، خاخامهاي فقه گرا با التقاطهاي صريح آن با شرک و گنوسيسم و فلسفههاي غير ديني مخالف بودند، اما در حال حاضر، بسياري از خاخامهاي يهودي، گرايشات قبالايي دارند، گرچه باز هم مخالفتهايي وجود دارد. تصوف يهودي و سپس کاباليسم مسيحي به صورت منسجم، پس از پايان جنگهاي صليبيبراي شکست مسلمانان از جانب بوقهاي تبليغاتي زرسالاران يهودي ومسيحي اروپا، رواج داده شد. خصوصاً از قرن پانزدهم و شانزدهم، اين تبليغات بيشتر شد. اکنون رسالههاي کاباليستي منتشر شده در قرن شانزدهم و بعد از آن موجود است که به صراحت مسلمانان را به صورت شياطيني سوار بر اسبهاي سياه در تقابل با سپاهيان خير که همان يهوديان و مسيحيان کاباليست هستند، تصوير کرده است.
يهوديان ضدصهيونيست، اين ديد قبالايي- صهيوني که ميگويد تصرف سرزمين موعود، زمينه ساز قيام موعود يهود است، را نقد ميکنند و غصب فلسطين را قبل از قيام مسيح بن داوود(موعود يهود)، از اشتباهات جدي آخرالزمان سازي صهيوني-قبالي ميدانند. تعداد يهوديان ضد صهيونيست متأسفانه آنچنان زياد نيست و امکانات تبليغي معتنابهي ندارند و امروزه قرائتهاي صهيوني-کابالي بر هنر و سياست غرب، غلبه کامل دارد. ضمن اينکه گرچه بين يهود و صيونيسم تفاوت ميگذاريم؛ اما با آغاز شكلگيري صهيونيسم و تسلط آن بر رسانههاي بزرگ جهان، بسياري از يهوديان و حتي مسيحيان، طرفدار آن شدند و در واقع تعداد يهوديان ضد صهيونيست، بسيار كم است و اين عده کم نيز مورد آزار جدي صهيونيستها هستند، حتي برخي از آنها به دليل نقد صهيونيستها يا اسطوره هولوکاست يا ساير اساطير جعلي صهيوني، ازکارهايشان اخراج شدهاند و زندان و تبعيد شدهاند و شعارهاي آزادي در غرب را معنا کردهاند. در کشورهاي اروپايي و امريکايي مدعي آزادي و پيشرفت، حتي برخي از اساتيد بزرگ دانشگاه، از تدريس برکنار شدهاند يا به زندان يا جريمههاي کلان مالي محکوم شدهاند.
صهيونيستها چه اختلاف نظرهايي با يهوديان دارند؟
حدود 110 سال پيش، صهيونيسم، توسط سرمايه داران ظالمي چون خاندان يهودي روچيلد بنا شد. در واقع صهيونيسم، حاصل تلاش برخي خاندانها و گروههاي نيمه مخفي سلطه طلب و انحصارطلب و مادهگراي يهودي چون روچيلد و فراماسونري بود که براي بسط تسلط خود بر جهان، نياز داشتند که از يهوديت و مسيحيت موجود نيز سواري بگيرند؛ بنابراين با سوء استفاده از يهوديت و تورات منحرف موجود، آن را بيش از گذشته با قرائتهاي قومي و تفاسير دنياطلبانه و برجسته سازيهاي مادي در رسانهها مطرح کردند و حتي مسيحيت را نيز با تفاسير عهد عتيقي و توراتي توسط افرادي چون اسکوفيلد، ذيل سلطه نگاه خود درآوردند. مسيحيت صهيونيستي، حاصل چنين تلاشي است. يهوديان و مسيحيان زيادي مخالف آن بودند و هنوز هم برخي با صراحت تأكيد دارند که صهيونيسم با سوء استفاده از دين يهود، بنا دارد به اهداف قومي و مادي خود برسد. يکي از علماي يهودي ضدصهيون هميشه در مجامع جهاني اين شعارش را تکرار ميکند که «صهيونيسم، ارتداد از يهوديت است». متقابلاً صهيونيستها، اينان را اساساً يهودي نميدانند.
دانشمنداني از مسيحيان کاتوليک و برخي پروتستانها و يهوديان هستند که با چنين تفاسيري از تورات و انجيل موجود مخالفند و عَلَم مبارزه با صهيونيسم و تفاسير خاصش از کتب مقدس را بلند کردهاند. اما متأسفانه اينها در رسانههاي جهاني نفوذ آنچنانهاي ندارند
آيا تئوري آرماگدون در راستاي همين تفکرات آخرالزماني است؟ لطفاً ديدگاه قبالا درباره آخرالزمان و فرجام بشر را دقيقتر بيان بفرمائيد.
در اساطير واپسين روزگار قبالايي آمده است كه در آخرالزمان، يهوديان دولت الهي اسرائيل را در سرزمين موعود به پايتختي بيتالمقدس(اورشليم) تأسيس ميكنند و همه مردم دنيا به يهود که قوم برگزيده خداست، خدمت خواهند كرد. در واقع حتي معاد نيز در يهوديت و به تبع آن در تصوف يهودي، دچار تحريف شده و قائل به معاد مادي هستند. اما تئوري خشونت بيحد و حصر و نبرد بزرگي که در منطقه «تپه شريفان» در شمال غرب بيت المقدس بين سپاهيان خدا و ارتش شياطين رخ ميدهد، از ساختههاي ذهن صهيونيستهاي متأثر از قبالاست. «تپه شريفان» در لغت عربي، همان «هَرَّ مجيدون» است که غربيها آن را «آرماگدون» يا همان «صحراي مگيدون» گويند. آنها ادعا ميکنند ما قبالائيان، سپاهيان خدا هستيم که صهيونيستهاي مسيحي نيز در کنار ما ميجنگند و مسلمانان، ستون فقرات ارتش شيطان هستند. اين مفهوم را مستقيم يا غير مستقيم، در فيلمها و مستندهاي بسيار زيادي مانند اُمگا کد و پايان روزگار و آرماگدون و طالع نحس و پسرجهنمي و ارباب حلقهها و هريپاتر و 300 و پيشگوييهاي نوسترداموس درباره2012 و نيز به تصوير کشيدهاند. در اين فيلمهاي منجي آنگلوساکسون يا يهودي در برابر شياطين ميايستد و جهان را ميرهاند. جالب است بدانيد تا کنون، با نامهايي شبيه آرماگدون و پايان روزگار، بعضاً حدود بيست و چند فيلم و مستند توليد شده است.
آيا صهيونيستها هدف خاصي را از طرح چنين موهوماتي پيگيري ميکنند؟
قطعاً صهيونيستهايي که اکنون اکثريت قريب به اتفاق ابرشرکتهاي چندمليتي و مجتمعهاي صنعتي- نظاميرا در اختيار دارند، نياز دارند که با ترساندن مردم جهان، روح آنها را به هم بريزند و با توهم پراکني، ذهن جهانيان را آشفته کنند تا عمليات مهندسي و کنترل ذهن آدميان را انجام دهند و کالاهاي خود را به خورد آدميان ترسيده و مصرفگرا بدهند. علاوه بر اينکه تداوم حيات چپاولگرانهاي که مجتمعهاي بزرگ تسليحاتي نياز دارند، با کوبيدن بر طبل جنگ بزرگ، ميسر ميشود. اکثر قريب به اتفاق اين ابر مجتمعها، صهيونيستي هستند و در امريکا و انگليس و سپس روسيه و فرانسه، با مالياتهاي مردم مستضعف و سحر شده اين کشورهاي ظاهراً متمدن، در حال ادامه حيات هستند. دولتهاي اين کشورهاي اشغال شده توسطانديشههاي استعمارگرانه صهيونيست که بازيچه دست ثروت سالاران يهودي و صهيونيست هستند، مالياتهاي مردم را به اين ابرشرکتها ميدهند و بدهيهاي خود را بدانها افزايش ميدهند و تورم و گراني و بحران اقتصادي را براي مردم خود به دنبال ميآورند و در مقابل، اين صهيونيان خبيثند که قلدرتر ميشوند. البته سنت الهي است که اين روش تداوم ندارد و انقلاب اسلاميايران، شروع افول اين معادله نابرابر بوده است.
تصوف يهودي نگاهي متفاوت به شر و شيطان دارد. كمي در اين باره توضيح دهيد.
در تصوف يهود، بر خلاف فلسفه اسلامي و مسيحي و يهودي، شر را وجودي ميدانند و وجه تاريک جهان را داراي قدرت ويژه معرفي ميکنند. در فلسفه اسلاميو مسيحي و يهودي، شر به «عدم خير» معرفي ميشود. يعني شرارت ذاتي در جهان، وجود عيني ندارد و اين نکتهاي پيچيده است که تأمل جدي در آن، راه گشاست. اگر با تأمل فلسفي و عميق، سينماي وحشت و ترس و خشن غرب را ببينيد، ديوها و اجنه و شياطين و شروراني که قدرتشان حتي بعضاً از خدا هم بالاتر است را ميبينيد. اين مطلب به شدت متأثر از نفوذ کابالا در غرب مدرن است. آنها، شيطان را قدرتمند ميدانند و شيطانگرايي و شيطان پرستي و مخالفت جدي با مسلمانان و مسيحيان به مثابه ياران شيطان و محور شيطاني در جهان را در تفکراتشان ميتوان ديد.
مسلمين در اين نگاه شرگرايانه چه جايگاهي دارند؟
در جلد پنجم دايرهالمعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم نوشته دکتر عبدالوهاب المسيري ميخوانيم در برخي متون کاباليستي که ضديت با اسلام در آنها موج ميزند، کاملترين مصداق سيترا اهرا يا شيطان، مسلمانان و حکومت اسلامي(کليپت) ميباشد. کاملاً مشخص است که چنين مطالبي متأثر از موفقيت مسلمانان در جنگهاي صليبي و نفوذ آنان تا جنوب آلمان و فرانسه تا قرن هيجدهم به تصوف منحرف يهودي وارد شده است. اين ضديت مبنايي با اسلام، امروزه هم درهاليوود موج ميزند و سابقهاي دراز دارد. فيلمهايي چون 300 و ارباب حلقهها و جنگير که شرقيها و سپاهيان فيل سوار مسلمين را در جبهه شيطان قرار ميدهند و همچنين آثاري چون مستند2012 و فيلم امگاکد2 و ... که مسلمين را در جبهه شر قرار ميدهند، متأثر از اين فضا هستند.
برخي ميپندارند که ضديت با اسلام مقطعي و گذراست در صورتي که واقعيت همان است که بيان شد و ضديت با اسلام در بسياري از فرقههاي قبالا تئوريزه شده است. در نظريه رسميکتاب زوهر که شايد مهمترين کتاب تصوف يهودي است گفته شده که شر از يکي از صفات خدا يعني عدل سرچشمه ميگيرد ولي نميتواند جزو ذات خدا باشد و اين از تناقضات تصوف يهودي است. سامائل يا شيطان مؤنث، در آخرالزمان ادعايي يهود، قلمرو سيترا اهرا را نابود ميکند و نور روشن بر نور ظلماني غالب ميشود. مؤسسان تصوف يهودي در اسپانياي قرن 13 و مؤسسان امريکايي شيطانگرايي و شيطان پرستي در قرن بيستم، همگي از خاندان لاويان که همان قبيله «لاوي» است هستند. اينها فاميلهايي چون «کوهن» و «لافي» و «ابولافي» و «لوي» نيز دارند و از سرمايه داران و زرسالاران صهيونيست محسوب ميشوند. اکثر فيلمهايي که مباني شيطانگرايي را تقويت ميکنند نيز از حمايت شديد اين سرمايه داران کابالايي و صهيونيست برخوردارند و قطعاً بدون وجود اين پيشينه قبالايي هرگز شيطانگرايي در جهان جديد رشد نميکرد. شيطانگرايي زير مجموعه جدي کابالاست و ماسون گري و ساير فرقههاي مخفي اعتقادي و اقتصادي و سياسي شرگرا نيز از سمبلها و مباني قبالا سيراب شده است و در خدمت آرمانهاي دنياطلبانه يهوديت ثروت سالار بوده است.
دليل انتخاب سينما و هنر و ادبيات براي گسترش و ترويج عرفانهاي كاذب چيست؟در واقع هنر چه ويژگياي دارد که از آن به عنوان ابزاري براي پيشبرد اهداف صهيونيست به کار رفته است؟
سينما جامع هنرهاي پيش از خودش است و تأثير گذاري زياد سينما دارد. پس از ورود سينما به عرصه هنر، مسيحيت بااستفاده ابزاري از سينما ترويج خود را گسترش داد و در واقع بهرهبرداري از سينما به نفع مذهب، از آغاز پيدايش اين هنر و صنعت آن همراه بوده است. ظهور ابتدايي سينما در قسمتهاي شرقي امريکا بود و از سال 1920به بعد،هاليوود در غرب امريکا با سرمايه گذاري يهوديان شکل گرفت و بعدها يهوديان از سينما براي ترويج عرفان يهودي به شکلي گسترده بهرهبرداري کردند. در واقعهاليوود در آغاز يهودي زاده شد و کم کم تمام سينماي امريکا و حتي قسمت اعظم سينماي اروپا و برخي بخشهاي سينماي شرق را آلوده به انحرافات و قدرت طلبيسران صهيونيست کرد و امروزه بيش از 80 تا 90 درصدهاليوود زير سلطه صهيونيسم متأثر از قبالاست.
تصوف يهودي و اساطير يهودي- صهيوني با کدام تکنيکها در فيلمهاي سينمايي وارد شدهاند؟
فيلمهايي مانند «ده فرمان» که در آن حضور جدي اسطورههاي صهيونيستي را شاهد هستيم. بعد از سال 1948م. به طور جديتري اسطورههاي صهيوني وارد سينما شدند. اما حضور عرفان يهود به عنوان معناگرايي متمرکز، از حدود 30 سال پيش، با ورود به عصر جديد معناطلب بشر و گرايش کلي دنيا به سوي سينماي معناگرا به شکلي جدي و به طور ويژه به سينما تزريق شد. شخصيت «گولم» در فيلمهايهاليوودي نمونهاي از ورود عرفان يهودي به دنياي سينماست. گولم موجودي است که از خاک مرطوب يا گل يا چوب يا فلزي توسط خاخام يا عارف يهودي ساخته شده و به زبان عبري بر روي پيشاني اش کلمه ايمت «
Emet»نوشته ميشود اين کلمه که در عرفان يهود اسم اعظم خداست و با نوشته شدن اين کلمه بر پيشاني اين موجود، او زنده شده و در خدمت خاخام يا عارف يهودي در ميآيد و خواستههاي يهوديان را روي زمين انجام ميدهد و در نهايت زماني که بخواهند اين موجود بميرد روي پيشاني اش کلمه «met» که به زبان عبري به معني مرگ است، نوشته شده و او ميميرد يا «E» ابتداي کلمه اسم اعظم برداشته ميشود. فيلمهاي زيادي با محوريت اين موضوع ساخته شده از جمله مجموعه فيلمهاي صامت «گولم» اثر «پل وگنر» که چند فيلم سلسلهاي است و مشهورترين فيلم «او چگونه به دنيا آمد» اثر گوس که در سال 1920 ساخته شد. در سال 1936 کارگرداني به نام «جولين دويوير» فيلميبه همين نام يعني گولم ساخت. مجموعه پويا نمايي «فراتر از بتمن» که در اين فيلم گولن حريف بتمن است و يک هيولايي به نامGLM که در واقع حروف اختصاري کلمه گولم است وجود دارد و توسط انساني کنترل ميشود. يکي ديگر از مفاهيميکه صهيونيستها در سينما و حتي شعر و ادبيات برآن تأكيد دارند مسئله ساميستيزي يا يهودي ستيزي است و از اين طريق ميخواهند تئوري دروغين هولوکاست را تبليغ نمايند. شايد بتوان از فيلم هري پاتر به عنوان شاخصترين اثر سينماي آخر الزماني قبالي نام برد.
مجموعه کتب هري پاتر که هفت جلد هستند، با تبليغات سرسام آور شبکههاي بزرگ رسانهاي غرب به تيراژي حدود 400 ميليون رسيد و اثر زيادي در ميان نوجوانان جهان گذاشت. صهيونيستها معتقدند در آخرالزمان شياطين که به تعبير آنها مسلمانان هستند بر سرزمين موعود، به مرکزيت بيت المقدس غالب ميشوند و يهوديان با وجود مظلوميت، سرزمين موعود را نجات خواهند داد و در واقع تسلط بر سرزمين موعود، مقدمهاي براي تسلط بر جهان خواهد بود.
چه راهکارهايي براي تأمين فکري و فرهنگي جامعه در هجوم عرفانهاي انحرافي وجود دارد؟
در اين زمينه لازم است که برنامه ريزي استراتژيک و جامعي صورت بگيرد. قطعاً اين حوزه و دانشگاه هستند که کشور را به جلو ميبرند و برنامهريزي و ساماندهي و اجراي تمام امور در يک کشور، از نهادهاي آموزشي آن و همچنين آموزشهاي غير رسمي مانند تلويزيون و هنر سرچشمه ميگيرد.
شايد در اولين گام بايد مراکز حوزوي و مطالعاتي و استراتژيک و پژوهشي مختلف در کشور، به مطالعات عميق و تاريخي و فلسفي پيرامون اين فرقهها و راهکارهاي مقابله و کنترل آنها و شيوههاي انتقال ادبيات غني اسلامي- عرفاني را به نسلهاي جديد بيابند. امروزه در عصر پسامدرن که بشر از شرور ماشينيسم و آلودگيها و ضعفهاي تکنولوژي خسته شده است،اگر ما بکوشيم، معنويت ناب اسلامي- شيعي جهان را در مينوردد. قطعاً عقلانيترين و زيباترين مکاتب عرفاني در جهان اسلام و در مکتب اهل البيت (عليهم السلام) به منصه ظهور رسيدهاند و امروز بايد با رجوع به اصل خويش، ره گم نکنيم و جهان را بدين سمت فراخوانيم و از بند استعمارگران روح و ذهن برهانيم. در قدم دوم بايد ريشههاي سکولار و پوزيتيويستي علوم انساني را که به تعبير مقام معظم رهبري، ذاتاً منحرف و ماهيتاً مضر هستند، شناخت و به دانشجويان و دانش آموزان شناساند و در راه اصلاح نظام آموزشي قدم برداريم. مدرسه و دانشگاه عقلانيت و اجراي امور جامعه را به دست دارد و اصلاح آن، اصلاح جامعه است. بصيرت افزايي و ارائه جذاب ميراث غني فکري و عرفاني اسلام بايد سرلوحه مراکز آموزشي ما باشد. بايد مراکز آموزشي ما جوانان را واکسينه کنند و با روشني بخشي به ذهن مردمان، روح آنان را در مقابل هجوم خفاشان سيه دلي که دل در گرو غارت قلب و مغز جوانان دارند، بيمه کنند. در قدم سوم بايد هنر و رسانههاي تصويري و مکتوب و تمام نهادها و ابزارهاي آموزش غير رسمي را به خدمت درآوريم و با استراتژي و بينش عميق، آنها را در مسير حق، راهبري کنيم. نقش هنرمندان و ورزشکاران در راهبري قلبيجامعه، بسيار مهم است. الحمدلله آثار خوبي تاکنون توليد شدهاند که تأثيرات شگرفي در جهان داشتهاند. شما تأثير فيلمهايي چون يوسف، مريم مقدس و مختارنامه را دست کم نگيريد. ولي هنوز گروهي از هنرمندان و ورزشکاران، صاحب نگاههاي نافذ و جامع و استراتژيک نشدهاند. اميد که هنرمندان ما از شر تعصبات ليبراليستي و نگاههاي روشنفکرمآبانه برهند و در مسير اسلام ناب، به توليد آثار فاخر و ماندگار بپردازند که اگر چنين شود، جهان معنويت خواه کنوني نيز همراه ما خواهد بود.
نظرات شما عزیزان: